«جوانهای این دوره و زمانه که کار نمیکنند»، «ما همسن شما بودیم یک خانواده را نان میدادیم» یا «ببینیم در این گوشی آخرش چه چیزی نصیب تو خواهد شد» تمام اینها جملاتی است که احتمالاً والدین نسل هزاره به فرزندان نسل Z خود میگویند. در پاسخ نیز احتمالاً با جملاتی مانند «شما من را درک نمیکنید» یا «ولم کنید میخواهم هر جور دلم میخواهد زندگی کنم» مواجه میشوند. در بحبوحه این دعوای خانگی احتمالاً بارها شده است که والدین از خود بپرسند که «این بچه چرا اینطور فکر میکند.» هر دو طرف هم حق دارند. بههرحال آنها از دنیاهای متفاوت با یکدیگر صحبت میکنند. شکافی بین آنها در حال گسترش است که آنها را روزبهروز بیشتر از هم دور میکند و به همین دلیل هر طرف از نظر دیگری عجیب به نظر میرسد.
در سال 1935 میلادی، مجله هارپر (Harper`s Magazine) در مقالهای غمانگیز که به قلم روزنامهنگاران جورج لیتون (George Leighton) و ریچارد هلمن (Richard Hellman) به رشته تحریر درآمد، استدلال
کرد که نسل ایستاده مقابل چشمان آنها پوسیده است. بیتفاوتی و افسونزدگی همراه با جرم و جنایت غوغا میکرد. حتی دانشآموزان دبیرستانی در حال بستهبندی اسلحهها بودند. لیتون و هلمن بیکاری گسترده را عامل این فاجعه میدانستند. برخی از معاصران آنها نیز به ماریجوانا اشاره کردند. 50 سال پس از آن مقاله و 40 سال پس از آنکه همان نسل پوسیده از غرب در برابر فاشیسم محافظت کرد، افراد مسن دوباره شکایت کردند که جوانان به راه اشتباه گام میگذارند. نیل پستمن (Neil Postman)، یک نظریهپرداز آموزشی، در کتابی به نام «ناپدید شدن دوران کودکی» (1982)، استدلال کرد که نوجوانان بیشازحد بهسوی شرارتهای بزرگسالی مانند مشروبات الکلی، جنایت و اِفراط در رابطه جنسی سیر میکنند. در دادگاه پستمن، متهم ردیف اول چیزی نبود جز تلویزیون.
حال نیز دو کتاب دیگر با نامهای «نسل مضطرب (The Anxious Generation)» و «درمان بد (Bad Therapy)» به چاپ رسیدهاند که هرکدام علل متمایزی را برای این حجم از تفاوت میان این نسل جوان و دیگر نسلها بیان میکنند؛ اما هر دو در یک موضوع مشترک هستند و به این امر اشاره میکنند که با وجود چهره برونگرایی که نسل Z اغلب از خود در فضای مجازی نشان میدهد، اوضاع روانی آنها نسبتاً مساعد نیست. این نسل بیش از دیگر نسلها احساس تنهایی میکند. شکل شماره 1 نتیجه یک نظرسنجی را نشان میدهد که به همین موضوع اشاره دارد.
«نسل مضطرب» که توسط جاناتانهایت، روانشناس اجتماعی در دانشگاه نیویورک، نوشته شده است علت چنین مشکلات روحی را گوشیهای هوشمند و رسانههای اجتماعی معرفی میکند.
هایت بر این باور است که گوشیهای هوشمند به قدری جذاب هستند که جوانان را بهجای پیوستن به گروههای اجتماعی در دنیای واقعی، به سمت دنیای مجازی سوق میدهند. هایت که پیشتر در کتاب خود با نام «نوازش ذهن آمریکایی»، چنین استدلالهایی را در مورد دانشجویان بسط داده بود، در «نسل مضطرب» معتقد است که مشکلات خیلی زودتر از این دوران شروع میشوند. این کتاب در مورد ممنوعیت استفاده از تلفن در ساعات مدرسه و جلوگیری از دسترسی نوجوانان به رسانههای اجتماعی بحث میکند. این پیشنهادها معقول و حتی گاهی سرگرمکننده به نظر میرسند.
برخی قانونگذاران نیز از این ایدهها پشتیبانی میکنند. ایالت فلوریدا در فوریه 2024 میلادی قانونی را تصویب کرد که طبق آن کودکان 14 و 15 ساله تنها با اجازه والدین میتوانند اکانت شبکههای اجتماعی مختلف را برای خود بسازند. دسترسی کودکان زیر 14 سال نیز به فضای مجازی، حتی با اجازه والدین ممنوع تلقی شده است. در این میان برخی بر این باورند که با تشویق نسل Z بهسوی معنویت و مذهب، میتوان از پس مشکلات انزوای این نسل برآمد. آمارها نیز حاکی از آن است که جوانان مذهبی آمریکایی تقریباً دو برابر بیشتر از همتایان غیرمذهبی خود در فعالیتهای اجتماعی همکاری میکنند. در تعامل با گروههای اجتماعی مانند باشگاههای ورزشی، این آمار چشمگیرتر میشود بهطوریکه 46 درصد از افراد بسیار مذهبی نسل Z بیان داشتند که بهصورت منظم بخشی از یک گروه اجتماعی هستند. این رقم برای افراد غیرمذهبی، تنها 16 درصد بود. چنین نتایجی برای اعمال خیرخواهانه و فعالیتهای سیاسی نیز مشاهده شده است. این آمارها در واقع خلاف این ادعا را که دینداری منجر به انزوا میشود ثابت میکند. ازاینرو دکتر ساموئل جی.آبرامز، دانشآموخته دانشگاههای هاروارد و استنفورد در علوم سیاسی و جامعهشناسی و فعال در زمینه نابرابری و سیاست اجتماعی، بر این عقیده است که حتی افراد سکولار نیز باید نگران اعتقادات نسل Z باشند.
خانم ابیگل شریر، نویسنده کتاب «درمان بد» نیز بر این باور است که جوانان عمیقاً مضطرب هستند، اما در مورد علت آن با هایت اختلافنظر دارد. از نظر شریر، مقصر فناوری نیست، بلکه چیزی است که وی آن را «صنعت سلامت روان» مینامد. او اذعان میکند که تقریباً دوپنجم جوانان آمریکایی میگویند از یک متخصص بهداشت روان کمک دریافت کردهاند، ولی این کار به آنها آسیب زیادی وارد کرده است. پسری که توسط درمانگران بهعنوان فردی ناتوان در یادگیری و واگرای عصبی شناخته شده است، دیگر انگیزهای برای دست کشیدن از تنبلی ندارد. او همچنین انتقاداتی را نسبت به خانوادههای مدرن ارائه کرده و فکر میکند تمایل والدین برای اینکه فرزندان خود را همیشه شاد و موفق ببینند، فرزندان را فروخفته و محتاج نوازش بار میآورد. نتیجه این امر کودکانی خودخواه و بیانضباط است که باز اجباراً راهی مطب درمانگران میشوند.
گردونه همیشه میچرخد. نسل جوان امروزی نیز روزی مسن میشود و احتمالاً جوانهای فردا را قضاوت خواهد کرد. نسل جوانی که روزگاری با عنوان پوسیده و بهعنوان تهدیدی برای نظم عمومی تلقی میشد، نسلی که روزگاری به آنها خرده گرفته میشد که چرا زود بزرگ شدهاند، امروزه از نظر مسنترها هنوز بچه است. حال باید دید که گذر زمان نسل جوان فردا را با چه شکایتی روبهرو خواهد کرد.